چگونه “نابرابری” به “خشونت” میانجامد؟
چگونه “نابرابری” به “خشونت” میانجامد؟
فکر میکنم مساله نابرابری اجتماعی به صورت حادی درآمده است. برخی محققین که به طور تاریخی تحولات جامعه را در دورههای سه چهار قرن در تمام کشورها بررسی میکنند به این نتیجه رسیده اند که نابرابری حتی کشورها را تجزیه میکند. تبعیض موجب از بین رفتن یا کاهش همبستگی اجتماعی میشود. ویلیام بوریج از اعضای گروه فوبینها بود. اینها لیبرالهایی بودند که به مسائل نابرابری اجتماعی در انگلستان میپرداختند. این گروه خود جنگ را که موجب تجزیه کشورها میشود ناشی از چند شیطان میدانست. یکی از این شیطانها فقر است یکی بی سوادی و…
این انتظار بالا ناشی از چیست؟
بعد از انقلاب چشم اندازی که مردم برای زندگی دارند قشر بندی باز است نه بسته. قبل از انقلاب کسی که در یک طبقه متوسط به پایین یا متوسط بود انتظار آنچنانی که به عنوان یکی از مقامات کشور فعالیت کند نداشت. مردم در مورد شاه یا اینکه به پست بالایی برسند، خواب میدیدند.
الان اینگونه نیست. مردم ایران انتطارات بالایی دارند. مثلا گروههای تحت پوشش کمیته امداد تقاضاهایی داشتند که کمیته امداد بر اساس آن تقاضاها وام کمک هزینه تحصیلی میدهد که فرزندان این خانوادهها به دانشگاه بروند. در گذشته یک کشاورز یا فقیر اصلا انتظار نداشت بچه خود را دانشگاه بفرستد، اما الان خیلی کارگران هستند که تلاش میکنند حداقل یک بچه خود را دانشگاه بفرستند.
یعنی الان با وجود نابرابریها و بیکاری و… انتظارات هم بالاست. خشونت در اعتراضات اخیر به نوعی واکنش به این مساله است. یکی از نیازهایی که در دوران جدید با آن رو به رو هستیم «نیازهای مقایسه ای» است. شاید در گذشته مردم وضع خود را با همسایه خودشان مقایسه میکردند، ولی الان با یک کشور دیگر مقایسه میکنند و این نیازها روی سطح انتظارات آنها تاثیر میگذارد و این واکنشها مختلفی در پی دارد، چون راه رسیدن به آنها مسدود است.
در دو سال اخیر مشکلات اقتصادی بسیار شدید شده است. نمیتوان گفت واکنش معترضین به دلیل فشار شدید اقتصادی و اصطلاحا رسیدن کارد به استخوان است؟
بسیاری مشکلات ناشی از وضعیت اقتصادی است، اما بسیاری از خانوادهها شرایط خود را میپذیرند و در فقر زندگی میکنند و واکنشی نشان نمیدهند. در گذشته هم همینطور بوده است، ولی انتظار افراد را به واکنش سوق میدهد.
چرا مناطق حاشیهای بیش از سایر مناطق درگیر اعتراضات شدند؟
به وضعیت معترضین نگاه کنید. در ایران از سه دهه پیش با پدیده مهاجرت مواجه شدیم که ریشه آن در دوران پهلوی هم بود. اصلا خود انقلاب را پدیده حاشیه نشینی و شهرنشینی به وجود آورد. احمد اشرف، جامعه شناس سرشناس میگوید طبقه متوسطی که شاه به وجود آورد و حاشیه نشینهایی که آن شهر به وجود آورد انقلاب را ایجاد کرد نه کارگران و کشاورزان. چون این دو گروه با سیاستهای اصلاحات ارضی و قوانین مختلف مثل سود سهام کارگران و .. منفعل شده بودند، ولی مهاجرت وجود داشت.
بخش دیگری از مهاجرین وارد بازار کار نشده اند. پدیدهای که در حال حاضر با آن مواجهیم این است که بیش از ۴۰ درصد فقرا بیکار هستند. از آن مهمتر بالای ۵۰ درصد کسانی که زیر خط فقر هستند و در همین مناطق زندگی میکنند شاغل هستند، ولی شغلی که دارند کفاف زندگی آنها را نمیدهد. بیشتر در بخش خدمات و ساختمان مشغول کار هستند. به نظر من قسمت بیکار نیروی خطرناک تری است.
یک تفاوت حاشیه نشینان ایران با آمریکای لاتین در گذشته این بود که آنها مطرود بودند و نمیتوانستند در بازار کار ادغام شوند، ولی حاشیه نشینان ما میتوانستند. الان با پدیدهای رو به رو هستیم که بخشی از آنها ادغام میشوند بخشی خیر. البته هر دو گروه در وضعیت فقر هستند، ولی باز کسی که شغلی دارد انتظار تغییر در زندگی و اینکه روزی از حاشیه به متن بیاید وجود دارد.
نارضایتی در این دو گروه چطور به خشونت میانجامد؟
در اینجا دو مساله اهمیت دارد. یکی انگیزهها و سطح انتظارات در چشم انداز جامعه که این افراد تصور میکنند میتوانند از طریق آموزش و… تحرک اجتماعی پیدا کنند و یکی وضعیت فعلی آنها که احساس میکنند راههای رسیدن به خواستهها روز به روز دست نیافتنیتر میشود. در این شرایط خشم و زورگیری و… اتفاق میافتد. اکثر بحثهای زورگیری و درگیری مسلحانه به این مساله بر میگردد که فرد انتظار تغییرات سریع در زندگی خود دارد. به نظر من در اعتراضات اخیر هم مساله بنزین فقط جرقه اعتراضات را روشن کرد نه اینکه مساله اصلی باشد.
رویکرد حکومت و نیروهای سیاسی در قبال این نابرابریها چه بوده است؟
یکی از مشکلاتی که باعث میشود این نارضایتی ادامه پیدا کند شکافی است که بین خواستههای طبقه متوسط و این طبقه رخ داده است. گفتمان روشنفکری نیازهای طبقه متوسط را پوشش میدهد و آن «گفتمان توسعه سیاسی» است. گفتمانی در حال حاضر نداریم که به نیازهای آنها بپردازد و دائما روشنفکران و فعالان سیاسی نیازهای اینها را تحویل میکنند به اینکه دولت دمکراتیک نیست، باید شورای نگهبان نظارت استصوابی را بردارد و اینها پلتفرمی برای مشکل این طبقه که همان «عدالت» باشد ندارند.
در صورتی که اگر توجه کنید از اول انقلاب هم در عمل و اظهارات رسمی و هم غیر رسمی و فعالان سیاسی از گروههای چپ خارج از حاکمیت تا چپ اسلامی همه به بحث عدالت و گروههای مستضعفین و .. میپرداختند. تمام بحثهایی که در مجلس و در جناح روشنفکری و… میشد روی قانون کار بود که به نفع کارگر باشد یا کارفرما. یعنی گروههای سیاسی بر اساس مواضع اجتماعی از همدیگر متمایز میشدند. مثلا کارگزاران سازندگی را در نظر بگیرید. الان کسی نمیپرسد چه تفاوتی با اصلاحطلبان دارد در صورتی که زمانی اینها خودشان را هویت میدادند که باید بگوییم آزادی فرهنگی بیشتر باشد. مثلا کرباسچی مراکز خرید و فرهنگسرا درست کرد و.. اختلاف اینها با محافظه کاران سنتی هم مشخص بود. محافظه کاران دنبال حفظ وضع موجود و بازار سنتی بودند. کارگزاران را متهم میکردند که شما فساد فرهنگی ایجاد میکنید و…
در این شرایط آینده نارضایتیها به چه شکل خواهد بود؟ آیا ممکن است دوباره اعتراضات این چنین شکل بگیرد؟
در این شرایط گروههای فقیر یا فرودست نمایندهای در سطح جامعه پیدا نمیکنند و در گفتمان رسمی به آنها پرداخته نمیشود. اخیرا میبینیم حتی در گفتمان رسمی هم این تغییرات در حال ایجاد شدن است. از این جهت وضعیت فعلی طبقه فرودست خطرناک است و فکر نمیکنم اعتراضات بنزینی آخرین واکنش آنها بوده باشد.